کد مطلب:316812 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:158

طوفان، آرام می شود
در چهره ی درخشان قمر بنی هاشم علیه السلام، جلد اول، صفحه ی 511، از كتاب،«ایجاد عالم به خاطر پنج تن آل عبا علیه السلام» چنین نقل نموده كه:

از قدما و معمرین شنیدم كه اصناف محترم بازار شهر ری در مدرسه ی عتیق آن شهر كه فعلاً به مدرسه ی برهانیه مشهور است، مجلس عزا و سوگواری برپا كرده و از مرحوم حاج میرزا رضای همدانی، پدر بزرگوار مرحوم حاج میرزا محمد كه صاحب كتاب صلاة می باشد، دعوت نموده بودند كه وعظ و خطابه ی آن مجلس را بر عهده گیرد.

فصل، فصل بهار، و مقتضی باد و باران بود و هوا گاه ابری و گاه آفتابی می شد و تغیر داشت. مشهور است كه یك روز، هنگامی كه ایشان بر سر منبر مشغول سخنرانی بوده اند، ناگهان هوا طوفانی شده و باد شدیدی می وزد كه بر اثر آن چادر پوشش با تیركهای آن به حركت در می آیند و طناب تیركها به طرف یسار و یمین حركت می كنند و دقیقه به دقیقه باد بر شدت خودش می افزاید. این عالم ربانی با مشاهده ی آن صحنه دستهای مبارك را از آستین عبا در می آورد، دو زانو و مؤدب بر روی منبر قرار می گیرد و با انگشت سبابه اشاره به باد می كند و می فرماید كه: ای باد، حیا نداری و خجالت نمی كشی؟! آن قدر یاغی و سركش هستی؟! مگر نمی بینی و نمی شنوی كه من مشغول ذكر مصیبت حضرت عباس قمر بنی هاشم علیه السلام می باشم؟!



[ صفحه 166]



می گویند: آن باد شدیدی كه برخاسته و می خواست چادر با آن عظمت را از بیخ و بن بركند، آرام آرام و مختصر مختصر، ساكت شد تا ایشان با كمال آرامش روضه ی خود را خواندند و به پایان رساندند. پس از پایین آمدن ایشان از منبر، مجدداً طوفان شدیدی برخاست و هنوز نصف جمعیت خارج نشده بودند كه چادر در اثر شدت باد، پاره پاره گشت و همه ی پارچه های سیاهی را كه بر در و دیوار نصب كرده بودند (جز كتیبه هایی كه در آن ذكری از اهل بیت علیهم السلام و امام حسین علیه السلام رفته بود) از جا كند و پاره پاره نمود.



كاش می گشتم فدای دست تو

تا نمی دیدم عزای دست تو



خیمه های ظهر عاشورا هنوز

تكیه دارد بر عصای دست تو



از درخت سبز باغ مصطفی

تا فتاده شاخه های دست تو



اشك می ریزد ز چشم اهل دل

در عزای غم فزای دست تو



یك چمن گلهای سرخ نینوا

سبز می گردد به پای دست تو



در شگفتم از تو ای دست خدا

چیست آیا خون بهای دست تو؟



شعر از «صادق رحمانی»



[ صفحه 167]